7 تا 8 ماهگی
خونه عمه
وقتی یه پلاستیک توی دستت میگیری از صداش خوشت میاد محاله به کسی بدی تا اینکه خواب بری
شش ماهت تموم شد. واسه خودت یه خانومی شدی. رفتارت اجتماعی تر شده. گل هر مجلسی شما هستی. هرجا میریم ادمارو زود دورت جمع می کنی.....
بلاخره همه نگرانیا تموم شد . بعد از شش ماه مرخصی امروز 24/8/92 اولین روز کاریم بود صبح که شما خواب بودی من رفتم اداره خاله با بابایی پیشت بودند خوشبختانه خیلی دختر آروم وخوبی بودی اصلا اذیت نکردی صبح دیر از خواب بیدار میشی وساعت ده که غذا خوردی بعدش میخوابی تا ساعت دو که من میام .. وقتی منو میبینی خیلی ذوق میکنی دیگه محکم منو میگیری توی صورتم نگاه میکنی .. چند روز اول خیلی برام سخت بود اما دیگه هر دوتامون به دوری هم عادت کردیم.... عزیزم یادت باشه خاله پریسا خیلی برات زحمت میکشه خیلی هم دوستت داره همه کاراتو انجام میده انشاالله بزرگ شدی جبران کنی
25/8/92 واکسن شش ماهگیت بود که صبح با بابایی اومدیم اداره مرخصی گرفتیم رفتیم بهداشت عزیزم یه کم گریه کردی اما دیگه ساکت شدی وحسابی سرگرم عروسکت شدی..... دخترگلم قویه وخداراشکر تب هم نکردی ..
یه روز با خاله وبابایی وعمه رفتیم قشم خونه عمو خیلی خوش گذشت .حسابی گشتیم وخرید کردیم . بابایی برات یه عروسک خریده بود که شعر میخونه خیلی دوسش داری . موقع برگشتن دایی هم باهامون اومد .. شب بود که برمیگشتیم توی لندیگراف خیلی گریه کردی خسته شده بودی .. وبعد خوابت برد وقتی رسیدیم خونه دیگه دوست داشتی باهات بازی کنیم میخندیدی دیگه درک نمیکردی که ماهم خسته ایم
انشاله همیشه دلت شاد ولبت خندون باشه.