11 تا 12 ماهگی
تعطیلات عید بود باخاله ها رفتیم سرخون اینجا هم شما خیلی آب بازی کردی .... دوست داشتی فقط بغل مهدی باشی
عکسای سیزده بدرکه رفته بودیم بنگلایان
توی تعطیلات عید بود از کنار دریا رد میشدیم خاله این عکس ازت گرفت
چندروزقبل ازعید بود باعمه اینا رفتیم رودان دوروز اونجا بودیم این هم عکسایی که دخترعمه ها ازت گرفتند
خیلی با دیدن این آبها ذوق میکردی بلاخره فرزانه گذاشتت توی آب ... آب چاه بود خیلی سرد نبود حسابی بازی کردی بعدش خوابت برد
عزیزم اینجا ده ماهت بود ... سرماخورده بودی رفتیم دکتر بعدش باهم اومدیم اداره
روز جمعه 93/2/19 با خاله بهار وپریسا نشسته بودیم .شما هم داشتی با اسباب بازیات بازی میکردی که خاله متوجه اولین دندونت شد خیلی خوشحال شدیم .. اخه چند روزی بود تب میکردی وخیلی ایراد میگرفتی بلاخره فهمیدیم که به خاطر دندوناته .. . عزیزدل مامان یه کم شیطون شدی .امروز صبح زود خواب بودی به تلفن من اس اومد همون جوری که چشات بسته بود میگفتی الو الو بابا ... از خوشحالی دیگه خواب نرفتم . این روزا خیلی چیزا یاد گرفتی گوشی که زنگ بخوره میری سراغش میگی الو بعدش کلی حرف میزنی کسی نمیتونه ترجمه کنه .دیگه کاملا به راه رفتن مسلط شدی . اگه خاله پریسا از پیشت بره دنبالش گریه میکنی پریسا خیلی مواظبته خیلی بهت توجه میکنه من که میرم سر کار اون از صبح تا ساعت دو که میام خونه همه کاراتو انجام میده . (یادت باشه بزرگ شدی ...)