23 تا 24 ماهگی
قصه دخترک با ایمان
یکی از روزهای خوب خدا دخترکی بود شاد وسرحال وخندان ، اون روز مامان دخترک خسته وکوفته ازسرکار میاد خونه با خانواده دورهم نهار میخورند بعد دخترک میره توی اتاقش مامان وباباش هرچه صداش میزنند جواب نمیده بعد از چند دقیقه نگرانش میشن میرن اطاقش می بینند دخترک جانماز پهن کرده رو به قبله مرتب رکوع وسجده میره یک دقیقه حدود هفت باررکوع وسجده میره فقط میگه الله اکبر محمد صلی الله .... مامان وباباش دخترکو توی خلوت خودش تنهاش میزارن تا با زبان کودکیش با خدایش ارتباط بر قرارکند ...........چندلحظه بعد دخترک از اطاقش میاد بیرون اخم میکنه به مامان وباباش میگه نماز میخوندم... خدایا هزار بار شکرت
خدایا مواظب این فرشته کوچکت باش
مواقع شادی ، ستایش خدا مواقع سخت ، یافتن خدا مواقع آرام ، پرستش خدا مواقع دردناک ، اعتماد به خدا
و در تمامی مواقع تشکر از خدا را فراموش نکن
خایا شکرت دخترکم این مدت خیلی حالش خوبه هر روز شاد وسرحال خندانه ، شیرین زبون شده همه را میشناسه جملات بزرگ میگه ... همه را به اسم صدا میکنه حتی همسایه ها را میشناسه حرفای با مزه میزنه که ما تعجب میکنیم
دخترکم الان یک سال و ده ماهته به خاله پریسا میگی خاله پسیرا خیلی بامزه میگی ... به خاله بهار میگی خاله بهاری .. نمیدونم چرا به اسم همه ی اضافه میکنی میگی آیسایی ، آرینی ، آرمانی ، خیلی بچه هارا دوست داری مخصوصا به آیسا که خیلی کوچولوه بیشتر علاقه داری هر وقت میاد خونمون وقتی میره کلی گریه میکنی
ارمیتا وپوشک
ارمیتا از یک سال و ده ماهگی دیگه پوشک وکنار گذاشت خودش خبر میده خیلی خوشحاله دیگه از پوشک کردن بدش میاد وقتی با عروسکاش حرف میزنه میگه پوشک بده مال نی نیاست من بزرگ شدم