باسپاس........
دنیای من آرمیتا و رادین
دخترک و پسرک عزیزم خیلی دوستتون دارم . خدایا هزار بار شکرت که که شما را دارم خیلی وقته که وبلاگتون به روز نکردم حالا تصمیم دارم بنویسم عکس بزارم
عکس تولد دو سالگی رادین
تولد دو سالگی رادین
رادین عزیزم تولد دو سالگیتو دو شب گرفتیم یک شب با خانواده مامانی ویک شب با خانواده بابایی آخه تولد تو و بابابزرگ یک روزه و ماهم جشن تولدتون را خونه بابابزرگ با هم گرفتیم که همگی دور هم باشیم خیلی بهت خوش گذشت . این روزا کلی حرف زدن یاد گرفتی خیلی خوب حرف میزنی تا امروز که دو ساله شدی همه را میشناسی جملات و خیلی خوب تکرار میکنی کارای بامزه ای که این روزا انجام میدی @میری جلو آسانسور صدا میزنی مامان کاری نداری میخوام برم سره کار با عمو سیروس میگی پایین منتظره @میگی میخوام ماشین بخرم مثل ماشین عمو عبدالله @هر روز میگی وای دیره مشقام ننوشتم یه دفتر و مداد بر میداری خط میکشی میگ...
تولد دو سالگی رادین
رادین عزیزم تولد دو سالگیتو دو شب گرفتیم یک شب با خانواده مامانی ویک شب با خانواده بابایی آخه تولد تو و بابابزرگ یک روزه و ماهم جشن تولدتون را خونه بابابزرگ با هم گرفتیم که همگی دور هم باشیم خیلی بهت خوش گذشت . این روزا کلی حرف زدن یاد گرفتی خیلی خوب حرف میزنی تا امروز که دو ساله شدی همه را میشناسی جملات و خیلی خوب تکرار میکنی کارای بامزه ای که این روزا انجام میدی @میری جلو آسانسور صدا میزنی مامان کاری نداری میخوام برم سره کار با عمو سیروس پایین منتظره @میگی میخوام ماشین بخرم مثل ماشین عمو عبدالله @هر روز میگی وای دیره مشقام ننوشتم یه دفتر و مداد بر میداری خط میکشی میگی مام...
آلبوم روز نگار دومین سال رادین
رادین پسر مامان وارد سال دوم زندگیت شدی. تولد یک سالگی برات نگرفتیم چون حال وهوای خوشی نداشتیم و شما هم مریض شدی عمو بهنام یه کیک برات گرفته بود. بعد از اینکه دو روز توی یخچال مونده بود با آنا وآیلین وارمیتا کیک تکه کردیم و خلاصه همین شد تولدت رادین مامان الان که دارم برات مینویسم یک سال و چهار ماه وشانزده روزه هستی . از کارات بگم که این روزا یاد گرفتی ......خیلی بامزه شده کلی حرف یادگرفتی . عاشق طاها و آنا هستی کتابای آرمیتا را ورق میزنی به عکس پسرا میگی طاها و به دخترا میگی آنا ... کفشات وخیلی دوست داری اگه ببینی که جلو در گذاشتیم جیغ میزنی حتما باید بیاری داخل خونه ما هم مجبوریم قایم کن...
دخترک کلاس دومی
سال 98 وتولد 6 سالگی آرمیتا خانم
فصل جدید زندگی دخترکم آرمیتا (مدرسه کلاس اول)
اینجا قراره خاطرات یک سال تحصیلی آرمیتا خانم ثبت بشه . ( حال وهوای این روزای خونه ما آرمیتا داره بابا نوشتن یاد میگیره ورادین باباگفتن ) دختر عزیزم امروز تو وارد مرحله جدیدی از زندگیت شدی مرحله ای پر از تازگی امیدوارم هر روز موفقیت هات رو توی این بخش از زندگیت ببینیم کلاس اولی شدنت مبارک عشق مامان روز اول مدرسه برای همه جزء خاطرات فراموش نشدنی است . این روز خیلی خوشحال بودی با شوق وذوق وسایلات وجمع میکردی کیفت ومرتب میکردی هر کسی میومد خونمون سریع میرفتی کل وسایلات ومیاوردی نشون مدادی روز 31شهریور جشن شکوفه داشتی وکلاسبندی بود که من وتو وبابایی ورادین صبح رفتیم گل فروشی گل گرفتیم رفتیم مدرسه که اون روز بر...