آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمیتا پری کوچک دریا و رادین پسرک دوست داشتنی

آرمیتا دخترک کلاس اولی

آلبوم روز نگار دومین سال رادین

1399/9/11 23:26
نویسنده : مامان
528 بازدید
اشتراک گذاری

رادین پسر مامان وارد سال دوم زندگیت شدی.  تولد یک سالگی برات نگرفتیم چون حال وهوای خوشی نداشتیم و شما هم مریض شدی  عمو بهنام یه کیک برات گرفته بود. بعد از اینکه دو روز توی یخچال مونده بود با آنا وآیلین وارمیتا کیک تکه کردیم و خلاصه همین شد تولدت 

رادین مامان الان که دارم برات مینویسم یک سال و چهار ماه وشانزده روزه هستی . از کارات بگم که این روزا یاد گرفتی ......خیلی بامزه شده کلی حرف یادگرفتی . عاشق طاها و آنا هستی کتابای آرمیتا را ورق میزنی به عکس پسرا میگی طاها و به دخترا میگی آنا ... کفشات وخیلی دوست داری اگه ببینی که جلو در گذاشتیم جیغ میزنی حتما باید بیاری داخل خونه ما هم مجبوریم قایم کنیم ... اگه کسی بخواد از خونه بره بیرون بیش از حد جیغ میزنی گریه میکنی سرتو میزنی به دیوار ما هم تو را میبریم تا جلو در حیاط بعد میاریمت داخل دیکه ساکت میشی. ... چند وقته محاله بزاری گوشی به شارژ باشه وشما در نیاری امکان نداره... گوشی هر کسی را به خودش میدی من گوشمو توی حمام میزنم به شارژ بابایی وبهنام هم توی کمد.... اتو برمیداری سوارش میشی توی اتاق میگردی ... یه کار خیلی بد هم یاد گرفتی که میری تلویزیون از پشت خاموش میکنی یا شبکه عوض میکنی بعدش دست میزنی که حسابی حالگیری بشهخیلی اذیت میکنی نمیزاری آرمیتا تلویزیون ببینه .... خیلی هم دوست داری بپر بپر کنی از روی میز تلویزیون ،مبل،تخت میپری چند بار سرت خورد زمین دردت گرفت کلی گریه کردی ... اگه گوشی زنگ بخوره داد میزنی گوشی گوشی ...یکسره میگی  مامان مامان... بالا ... آب بده ... به آرمیتا میگی آتا ... ممد - آدا ... بی بی.. به مهدی میگی مَدی- .. گوشی میاری میگی آنگ(آهنگ) یکسره میرقصی - به عروسکا آرمیتا میاری میگی نانا بده -  چهار پایه بر میداری میری بالای اپن دستاتو بالا میگیری میگی الله اکبر... میزنی به در میگی مامان در باز ... از حموم رفتن خیکی خوشت میاد .... 

رادین قشنگم الان که دارم برات مینویسم شما یک سال و پنج ماه و چهارده روزه هستی تاریخ 99/03/18 است 

پسرک دوست داشتنی من شما این روزا 16 تا دندون داری و مثل بلبل حرف میزنی همه بچه ها را با اسم میشناسی صدا میزنی . توی گروه فامیلی اسم بچه ها را صدا میزنی همه ذوق میکنند آخه این روزا از ترس ویروس کرونا همدیگر را نمی بینیم و شما خیلی زود به حرف اومدی که همه تعجب کردند. همه وسایل خونه را می شناسی بهت میگم برو فلان چیز وبیار میری میاری . موز وبستنی و هندوانه خیلی دوست داری . میری در یخچال میگی موز موز و بستنی همه کلمات و درست تکرار میکنی . وقتی بهت اخم میکنم ناراحت میشی تو صورتم نگاه میکنی ولبخند میزنی میگی مامان بخند فدای مهربونیات برم رادینم بیش از حد به حموم رفتن علاقه داری . هر روز میری حموم - شبا خیلی دیر میخوابی - یک شب که فهیمه خونمون بود ساعت سه شب لامپ خاموش کردم که بخوابیم ناراحت شدی . یواش میگفتی فهیمه فهیمه لامپ لامپ یه جوری میگفتی که مثلا من نشنوم دعوا کنم..دیشب رفتی توی اتاق بهنام تو بغلش خوابیدی .

99/4/8 رادین عزیزم این روزا خیلی سخت میگذره از این ویروس لعنتی دیگه خسته شدیم . چهار روز پیش یعنی 99/4/4 شما واکسن 18 ماهگی زدی که اولش یه کم گریه کردی .اومدیم خونه بهت مسکن دادم ظهر که خوابیدی وقتی بیدارشدی تب داشتی ودیگه پاتو تکون نمیدادی همش ایراد میگرفتی میگفتی طاها بیاد دیگه رفتیم دنبال طاها اوردیمش خونه خیلی با هم بازی کردی . ولی راه نمیرفتی هر چهار ساعت بهت مسکن میدادم ولی بازم تب داشتی شب اول تا صبح کنارت بیدار بودم و پاشویه ت میکردم روز دوم دیگه تبت کمتر شد هر 6ساعت مسکن بهت دادم بعد از 24 ساعت کم کم راه رفتی دیگه دردش کمتر شده بود همش میگفتی مامان پا درد. خیلی با مزه حرف میزنی دیگه تقریبا همه چی میگی . بهت میگیم رادین چه خبر میگی سابالی (سلامتی ) .این روزا همش صدا میزنی میگی مامان خوبی - بابا خوبی - بهنام خوبی - آتا خوبی - وقتی به خودت میگیم رادین خوبی میگی قربانت از پشت تلفن صداها رامیشناسی خیلی به آتنا وفهیمه وطاها وپارساو آنا علاقه داری همش تو خونه اسم اینا میاری میگی تصویری یعنی تماس تصویری بگیری .هر ماشین سایپا هم که میبینی میگی عمو ماشاالله 

رادین عزیزم امروز که دارم برات مینویسم 99/5/26و شما یک سال و هفت ماه و 22 روزه هستی .پسرک مامان خیلی این روزا بلبل زبون شدی همه چیز بلدی همه را میشناسی تلفنی حرف میزنی میگی میخوام زنگ بزنم به بی بی کلی باهاش حرف میزنی . یکسره تو خونه عمو ماشاالله را صدا میزنی . خیلی بابایی شدی اگه بابا بره برون محاله که شما بزاری خیلی گریه میکنی سویچ برمیداری جیغ میزنی میگی منم میام قبلا گول میخوردی ولی الان دیگه نه حتما بابا تو را میبره تا پایین ساختمان یه دوری میزنی دیگه میای بالا بعدش آروم میشی 

99/07/07

پسر نازم الان که دارم برات مینویسم شما یک سال و9 ماه و3 روزت هست/این روزا خیلی شیرین زبون شدی یکسره حرف میزنی وقتی از اداره میام خونه میگی سلام مامان خوبی . به همه سلام میکنی میگی خوبی چه خبر ..... اسم همه صدا میزنی نسبت به بچه های هم سن خودت خدا راشکر بیشتر میفهمی حرف میزنی . میگی بابا بزرگ میگه خوش آمدی خوش آمدی . مامان جون میگه پسرم فدات بشم . خیلی بامزه میگی همه عاشق حرف زدنات شدن خدا را شکر تا الان که من میام اداره شما همش خونه خودمان بودی . صبح تا 11 میخوابی از تیر و مرداد وشهریور فهیمه پیشتون هست خیلی احساس آرامش داری خیلی هم به فهیمه علاقه داری یک شب ساعت 4صبح گریه کردی میگفتی فهیمه نیست ...خیلی زود همه چیز و یاد میگیری. یه روز تو مغازه اسباب بازی فروشی بودیم آرمیتا خرید کرد بعد خواستیم حساب کنیم فروشنده گفت رمز شما سریع گفتی 3550ما همه جا خوردیم شما چند بار که  با  بابا رفته بودی بیرون شنیده بودی یادت بود خیلی خندیدیم خلاصه پسرک شیطون خودمی 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)