آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا پری کوچک دریا و رادین پسرک دوست داشتنی

آرمیتا دخترک کلاس اولی

باسپاس........

تولد دو سالگی رادین

رادین عزیزم تولد دو سالگیتو دو شب گرفتیم یک شب با خانواده مامانی ویک شب با خانواده بابایی  آخه تولد تو و بابابزرگ یک روزه و ماهم جشن تولدتون را خونه بابابزرگ با هم گرفتیم که همگی دور هم باشیم خیلی بهت خوش گذشت . این روزا کلی حرف زدن یاد گرفتی خیلی خوب حرف میزنی تا امروز که دو ساله شدی همه را می‌شناسی جملات و خیلی خوب تکرار میکنی  کارای بامزه ای که این روزا انجام میدی  @میری جلو آسانسور صدا میزنی مامان کاری نداری می‌خوام برم سره کار با عمو سیروس میگی پایین منتظره  @میگی می‌خوام ماشین بخرم مثل ماشین عمو عبدالله   @هر روز میگی وای دیره مشقام ننوشتم یه دفتر و مداد بر میداری خط میکشی میگ...
16 دی 1399

تولد دو سالگی رادین

رادین عزیزم تولد دو سالگیتو دو شب گرفتیم یک شب با خانواده مامانی ویک شب با خانواده بابایی  آخه تولد تو و بابابزرگ یک روزه و ماهم جشن تولدتون را خونه بابابزرگ با هم گرفتیم که همگی دور هم باشیم خیلی بهت خوش گذشت . این روزا کلی حرف زدن یاد گرفتی خیلی خوب حرف میزنی تا امروز که دو ساله شدی همه را می‌شناسی جملات و خیلی خوب تکرار میکنی  کارای بامزه ای که این روزا انجام میدی  @میری جلو آسانسور صدا میزنی مامان کاری نداری می‌خوام برم سره کار با عمو سیروس پایین منتظره  @میگی می‌خوام ماشین بخرم مثل ماشین عمو عبدالله   @هر روز میگی وای دیره مشقام ننوشتم یه دفتر و مداد بر میداری خط میکشی میگی مام...
16 دی 1399

آلبوم روز نگار دومین سال رادین

رادین پسر مامان وارد سال دوم زندگیت شدی.  تولد یک سالگی برات نگرفتیم چون حال وهوای خوشی نداشتیم و شما هم مریض شدی  عمو بهنام یه کیک برات گرفته بود. بعد از اینکه دو روز توی یخچال مونده بود با آنا وآیلین وارمیتا کیک تکه کردیم و خلاصه همین شد تولدت  رادین مامان الان که دارم برات مینویسم یک سال و چهار ماه وشانزده روزه هستی . از کارات بگم که این روزا یاد گرفتی ......خیلی بامزه شده کلی حرف یادگرفتی . عاشق طاها و آنا هستی کتابای آرمیتا را ورق میزنی به عکس پسرا میگی طاها و به دخترا میگی آنا ... کفشات وخیلی دوست داری اگه ببینی که جلو در گذاشتیم جیغ میزنی حتما باید بیاری داخل خونه ما هم مجبوریم قایم کن...
11 آذر 1399

فصل جدید زندگی دخترکم آرمیتا (مدرسه کلاس اول)

اینجا قراره خاطرات یک سال تحصیلی آرمیتا خانم ثبت بشه . ( حال وهوای این روزای خونه ما آرمیتا داره بابا نوشتن یاد میگیره ورادین باباگفتن ) دختر عزیزم امروز تو وارد مرحله جدیدی از زندگیت شدی مرحله ای پر از تازگی امیدوارم هر روز موفقیت هات رو توی این بخش از زندگیت ببینیم کلاس اولی شدنت مبارک عشق مامان   روز اول مدرسه برای همه جزء خاطرات فراموش نشدنی است . این روز خیلی خوشحال بودی با شوق وذوق وسایلات وجمع میکردی کیفت ومرتب میکردی هر کسی میومد خونمون سریع میرفتی کل وسایلات ومیاوردی نشون مدادی روز 31شهریور جشن شکوفه داشتی وکلاسبندی بود که من وتو وبابایی ورادین صبح رفتیم گل فروشی گل گرفتیم رفتیم مدرسه که اون روز بر...
8 مهر 1398

آلبوم روز نگار اولین سال رادین

اینجا قراره خاطرات  یک سال پسرکم رادین ثبت بشه.  رادین عزیزم بعد از ماه ها انتظار دیدنت روز سه شنبه 1397/10/4دربیمارستان امام رضا به کمک خانم دکتر محسنیان با وزن 3/940کیلو و دور سر 38وقد 52وگروه خونی AB به دنیا اومدی واین روز بهترین روز زندگی ما در خاطرمان ثبت شد . بعد از یک روز از بیمارستان مرخص شدیم اومدیم خونه که روزای اول خیلی برام سخت بود ولی خاله سکینه کنارمون بود خیلی برامون زحمت کشید .یادت باشه بزرگ شدی برای بیخوابیا وزحمتاش  جبران کنی . پسرکم وقتی تو اومدی توی زندگیمون خیلی زندگیمون تغییر کرد واقعا خدا را شکر خیلی روزای خوبی است آرمیتا خیلی خوشحاله. خیلی دوستت داره همیشه میگه من باید ب...
27 مرداد 1397