آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمیتا پری کوچک دریا و رادین پسرک دوست داشتنی

آرمیتا دخترک کلاس اولی

فصل جدید زندگی دخترکم آرمیتا (مدرسه کلاس اول)

اینجا قراره خاطرات یک سال تحصیلی آرمیتا خانم ثبت بشه . ( حال وهوای این روزای خونه ما آرمیتا داره بابا نوشتن یاد میگیره ورادین باباگفتن ) دختر عزیزم امروز تو وارد مرحله جدیدی از زندگیت شدی مرحله ای پر از تازگی امیدوارم هر روز موفقیت هات رو توی این بخش از زندگیت ببینیم کلاس اولی شدنت مبارک عشق مامان   روز اول مدرسه برای همه جزء خاطرات فراموش نشدنی است . این روز خیلی خوشحال بودی با شوق وذوق وسایلات وجمع میکردی کیفت ومرتب میکردی هر کسی میومد خونمون سریع میرفتی کل وسایلات ومیاوردی نشون مدادی روز 31شهریور جشن شکوفه داشتی وکلاسبندی بود که من وتو وبابایی ورادین صبح رفتیم گل فروشی گل گرفتیم رفتیم مدرسه که اون روز بر...
8 مهر 1398

آلبوم روز نگار اولین سال رادین

اینجا قراره خاطرات  یک سال پسرکم رادین ثبت بشه.  رادین عزیزم بعد از ماه ها انتظار دیدنت روز سه شنبه 1397/10/4دربیمارستان امام رضا به کمک خانم دکتر محسنیان با وزن 3/940کیلو و دور سر 38وقد 52وگروه خونی AB به دنیا اومدی واین روز بهترین روز زندگی ما در خاطرمان ثبت شد . بعد از یک روز از بیمارستان مرخص شدیم اومدیم خونه که روزای اول خیلی برام سخت بود ولی خاله سکینه کنارمون بود خیلی برامون زحمت کشید .یادت باشه بزرگ شدی برای بیخوابیا وزحمتاش  جبران کنی . پسرکم وقتی تو اومدی توی زندگیمون خیلی زندگیمون تغییر کرد واقعا خدا را شکر خیلی روزای خوبی است آرمیتا خیلی خوشحاله. خیلی دوستت داره همیشه میگه من باید ب...
27 مرداد 1397

مهر96

دخترخاله های شیرین جشنواره مهد کودک کندو اینم غذای آرمیتا   15 مهر 96 موهاتو کوتاه کردیم ...
3 آبان 1396

آرمیتا تابستان 1396

  عکس بچگی آتنا دوماهگی آیلین شیطنت های دخترانه( آرمیتا عروس شده) یک ماهگی آیلین آرمیتا  باشگاه فرهنگیان شیراز96/4/20 آرمیتا باغ ارم شیراز آرمیتا حافظیه شیراز باغ ارم آرمیتا وباباش سعدیه شیراز ارگ کریم خان شیراز بادگیران 96/5/5 دخترخاله ها       ...
15 مرداد 1396

1 تا 2 ماهگی

  عکسای روز تولدت بیمارستان  عکسای دو ماهگیت عزیزم  خوابای خوش ببینی   با وزن 400/3 وقد 52 ودور سر36 روزسه شنبه 24/2/92دربیمارستان ام لیلا به دنیا اومدی. تو این یه ماه بهترین روزهای زندگیم رو سپری کردم با اینکه مشکلات خودشم داشت ولی  لحظات شیرینی بودن.. روزای اول با شلوغیا ورفت وامدا ندونستم چه جوری گذشت از روز پنجم  دیگه تنها بودیم خیلی میترسیدم از عهده کارا ت بر نیام لباس عوض کردنت  خیلی برام  سخت بود...... دستشون درد نکنه همه همکاری کردند انشاالله جبران کنیم .تا دوماهگی شبا همیشه بیداربودی روزا میخوابیدی .ماه اول...
8 مرداد 1396