آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آرمیتا پری کوچک دریا و رادین پسرک دوست داشتنی

آرمیتا دخترک کلاس اولی

17 تا 18 ماهگی

                           قصه فرشته کوچک و رژلب قر مز                    روزی روزگاری نزدیکای غروب بود فرشته کوچک مثل همیشه با لب خندون از خواب ناز پاییزی بیدار میشه .مامانش میگه آماده شو بریم خونه دایی پیش پویان دخترک هم از شوق بیرون رفتن وپویان ذوق زده میشه  کیف لباساشو  بر میداره جلو در حیاط که میخواستند برن بیرون دخترک بر میگرده میگه مامان( لو لو لو ) مامان بیچاره منظورشو نمیفهمه با هم میرن توی ات...
7 مهر 1393
1108 25 25 ادامه مطلب

15 تا 16 ماهگی

. . سلام دخترکم از کارات بگم. توی این مدت  روز به روز شیرینتر و خوش اخلاقتر و باهوش تر میشی. اعضای بدنتو میشناسی نشون میدی ... تازگیا از درو دیوار بالا میری شیطنتت واقعا نگران کننده است به آشپزی علاقمند شدی یه ظرف بهت میدم با قاشق بهم میزنی سرگرم میشی کلی با ظرفا بازی میکنی .... همه بچه هارو میشناسی نزدیک خونه هرکی میرسیم اسمشو صدا میکنی چند روز پیش رفتیم خونه عمو توی کوچه بودیم میگفتی طاها طاها ... پویان خیلی بادیدنت ذوق میکنه همش میخواد بوست کنه ... رفتیم عروسی با پویان وسط میرقصیدی ... این مدت اصلا اشتها نداری  لاغر شدی  ایراد میگیری همه بهم میگن چ...
11 مرداد 1393

13 تا 14 ماهگی

      دختر عزیزم . درست یک سالت که تموم شد کاملا به راه رفتن مسلط شدی ... دندونات هم که خیلی نگران بودیم که دیر شده خدا راشکر یک هفته قبل از روز تولدت سرزده وهنوز خیلی کوچیه .. شبا چند بار بیدارمیشی گریه میکنی خیلی دارم اذیت میشم ... ولی خوشحالم که سالمی وخدارا شکر میکنم ... حرفهایی که تا الان یاد گرفتی .. ماما ... بابا ... دادا ... الو .. بای بای ... سلام ... آب  .. نانا .. این روزا آبا آبا زیاد تکرارمیکنی روز دوم خرداد باخاله وآرین ومامان وباباش  وبابایی رفتیم ساحل شما رفتی آب بازی خیلی دوست داشتی با خاک بازی کنی با گریه اوردیمت خونه وقتی به دریا نگاه میکر...
5 خرداد 1393

9 تا 10 ماهگی

  عزیزم این روزا خیلی شیطون شدی به همه چیز دست میزنی ..       نیمه بهمن ماه پارسا به دنیا اومد رفتیم بیمارستان پیشش ولی به شما اجازه ندادند بیای داخل با فهیمه بیرون بودی که ازت عکس گرفته .. شما هشت ماه وبیست ویک روز از پارسا بزرگتری دوازده اسفند ارین به دنیا اومد وشما نه ماه ونوزده روز ازآرین بزرگتری ...   ...
13 اسفند 1392

7 تا 8 ماهگی

 خونه عمه وقتی یه پلاستیک توی دستت میگیری از صداش خوشت میاد محاله به کسی بدی تا اینکه خواب بری        شش ماهت تموم شد. واسه خودت یه خانومی شدی. رفتارت اجتماعی تر شده. گل هر مجلسی شما هستی. هرجا میریم ادمارو زود دورت جمع می کنی.....  بلاخره همه نگرانیا تموم شد . بعد از شش ماه مرخصی امروز 24/8/92 اولین روز کاریم بود  صبح که شما خواب بودی من رفتم اداره خاله با بابایی پیشت بودند خوشبختانه خیلی دختر آروم وخوبی بودی اصلا اذیت نکردی صبح دیر از خواب بیدار میشی وساعت ده که غذا خوردی بعدش میخوابی تا ساعت دو که من میام .. وقتی منو میبینی خیلی ذوق میکنی دیگه محکم منو میگ...
18 بهمن 1392

5تا 6 ماهگی

اینجا کوهرنگه تابستان 92         دختر عزیزم این روزا با صدای بلند میخندی  وقتی خوابت میاد لج میکنی. همچنان دستاتو  میخوری و آب دهنت راه میافته . بیرون رفتن با کالسکه رو دوست داری .وقتی داریم غذا  میخوریم اب دهنت سرازیر میشه و تلویزیون نگاه کردنو دوست داری .نسبت به بچه ها  عکس العمل نشون میدی وقتی یه غریبه مبینی اولش بغض میکنی بعد براشون  میخندی.  عاشق حمومی. غلت زدن و یاد گرفتی کاملا میتونی بشینی ....   .       ازنیمه پنج ماهگی غذا خوردنت شروع شد روز اول  حریره بادام بهت...
10 آبان 1392

3 تا 4 ماهگی

 قم حرم ( با پسر دایی پویان )     دربند تابستان 6/6/92  وقتی از خواب بیدار میشی خیلی خوش اخلاقی عزیزم  فدات برم کلاه قرمزی من جاده خلخال اسالم .آرمیتا ومحمد امین وپویان اینجا خلخاله تابسنان 92 ( یه روز توی این کلبه بودیم هوا سرد بود خیلی خوش گذشت )     . بله ارمیتا دو ماهگی اش رو پشت سر گذاشت با کلی تغییرات و چیزهای جدیدی که از  خودش نشون میده دخترم به صداها خیلی توجه نشون میده و محیط های جدید رو با  حوصله نگاه میکنه با اون نگاههای قشنگش میخواد از همه چیز سر دربیاره وقتی باهاش  حرف میزنیم بهمون ت...
10 شهريور 1392